تفسیر عکس پست قبلی

راستش را بخواهید آدم اولین بار که این عکس پائین را میبینه خیلی توی ذوقش میخوره! مخصوصا وقتی قیافه های شیک و پیک و آراسته اکثر خانواده ها از ملیتی های دیگر را میبینی ولی مال خودت همیچین چنگی بدل نمیزنه درست مثل حالت بچه ای میونه که با حسرت به اسباب بازی آنچنانی دیگران نگاه میکنه!

 

اولش بهت برمیخوره ولی بعد از اینکه مقداری در موردش فکر کردی میبینی که نه! انگار خیلی بیراه هم نرفته!!

 

بعد که چشمت می اوفته به نوشته ها و توضیحات اون پائین! پیش خودت میگی: آره – خودم هم میتونستم حدس بزنم! به قسمت آخر جمله زیرنویس که میرسی (دو دختر کوچک مجبور به پوشیدن چادر نیستند بلکه دوست دارند دنباله رو خواهر بزرگتر و مادرشان باشند) یک کم بیشتر تو را توی فکر میبره.

 

منرا بی اختیار یاد اون جمله میندازه که میگه: گفتی - باور کردم . اصرار کردی – شک کردم. قسم خوردی – فهمیدم داری دروغ میگی!

 

برای من مثل یک اصرار بود! یک اصراری که میخواست یک چیزی را زورکی بهم برسونه ! برای همین یکدفعه حس کارگاه بازیم گل کرد (شاید هم خیالاتی شدم – نمیدونم! ) و عکس را گذاشتم جلوم و خیره خیره بهش نگاه کردم. هر چی بیشتر بهش نگاه میکردم انگار یک چیزهای جدید پیدا میکردم! خیلی از شماها هم اشاراتی کردید. اگر نگید طرف زیادی ریز شده! 

ولی به نظر من – این عکس و افرادش به این راحتی ها که اون پائین نوشته  اتفاقی انتخاب نشده اند! یعنی اینطوری هم نبوده که ما رفتیم مشهد دیدیمشون و خیلی باحال بودند و یک عکس هم از ازشون گرفتیم که بیاریم بذاریم اینجا! من فکر میکنم این عکس سفارشی درست شده. یعنی روش فکر شده. چرا؟

 

۱-       ما همه میدونیم – وجود فرزند پسر توی خیلی خانواده های ایرانی هنوز که هنوزه خیلی مهم است (اون هم برای همچین خانواده ای!)  در این عکس آن پدر محترم با اون نیش باز - شاید میخواهد به ما برسونه که بدون پسر هم خیلی خوشحالیم!

۲-       اگر به طرز ایستادن دختر ها نگاه کنید – متوجه میشوید که از اون کوچیکه که سمت راست مامی جان ایستاده تا اون بزرگه و بعدش هم خود مامی جان – حجابشان را مرتبا محکم و محکمتر کردن. در واقعه عکاس میخواسته نشان بده که سن دختران هر چه بیشتر میشه – حجاب برایشان مهمتر میشه و باید بیشتر حفظش کنند.

۳-       لباسهای هم شکل دختران – نشان دهنده اینست که ما بین بچه هامون هیچ اختلافی نمیذاریم. (همشان را با یک بیل میزنیم!)

۴-       رنگ مرده زرشکی دامنها – نشان دهنده اینست که ما زیاد به رنگهای تیره و سنگین علاقه داریم و اصلا رنگ باید سنگین باشه!

۵-       کفش های ساق دار بچه ها نشان دهنده اینست که – ما همچین خارج ازمد هم نیستیم ها ولی زیر چادر!

۶-       شلوار و پیراهن اتو نکرده و کمربند رنگ و رفته ددی (Dadyجان را با لباس بچه ها مقایسه کنید! فکر کنم اینجا عکاس خواسته ۲ تا هدف را بزنه! یکی اینکه بگه برای ما ایرونیها بچه ها مهمترند و ثانیا مرد که به ریخت و قیافه اش نمیرسه!

۷-       وای - اون شیکم ورقلمبیده ددی جان – دیگه حرف را تمام کرده. منکه عاشقش شدم! هر چه بیشتر نگاش میکنم بیشتر لذت میبرم! شما چی؟

۸-       نشستن خانم بر روی مبل و ایستادن ددی جان همچین بدون حکمت هم نمی تواند باشه! وگرنه ما میدونیم – در اکثر اینچنین خانواده هائی – حرف اول را مرد میزند و زن جایش فقط در آشپزخانه است و یا توی ....

۹-       اون سنگ مرمر هم فکر میکنم مشخصه اینست که ما کشورثروتمند و متمدنی هستیم. کف زمین را ببینید چقدر برق میزنه.

۱۰-    ذکر مشهد و زیارت و این حرفها در زیرنویس عکس فکر میکنید همینطوری اتفاقی اونجا نوشته شده؟ یا حتما دلیلی داشته که میبایست توضیح داده بشه؟

 

در آخر از اینکه چرا یک خانواده صاف و مرتب تر را به عنوان یک مشخصه ایرانی جماعت در نظر نگرفتن -  خودش حکایت های دیگر داره و بدون غرض نمیتواند باشد.

 

هرچند ما خوشمان نیامد که چرا حالا این عکس انتخاب شده ولی براستی نشان دهنده یک خانواده ایرانیست. براحتی میشه گفت که شاید نزدیک به ۷۰- ۸۰ درصد مردم ایران اینچنین هستند .

دوستان - وقتی در کنار آشنایان و همکاران فرنگیمان نشسته ایم و در مورد فضایل و نحوه زندگی ایرونیها و تمدن درخشان اونطرف آب داد سخن میرانیم. این عکس را یادمان نرود!

خودمان را گول نزنیم. همین هستیم!

مظهر یک خانواده ایرانی

در پست جدید از امروز موضوعی را دیدم که یک مدلی با مطلب فرهنگی و سری داستانهای جدید جور در میاد از طرفی یاد عکسی افتادم که در پارک Mellinium شیکاگو (آمریکا) بعنوان مظهر یک خانواده ایرانی موجود هست.

نظر شما چیست؟ فکر میکنید عکس مناسبی به عنوان مظهر یک خانواده ایرانی انتخاب شده؟

(برای بزرگنمائی روی عکس کلیک کنید)

 

بعد از تحریر: ممنون از تذکر بهمن خان - ببخشید من یادم رفت اون زیر نویس عکس را بنویسم! (شما کم و زیادش را ببخشید)
زیرنویس:
حسینی مقیم تهران - (شغلش هم نوشته شده) عموما دوست دارد خانواده اش را با قطار به مسافرت ببرد. ما آنها را در شهر مشهد درحالیکه برای زیارت امام رضا آمده بودند ملاقات کردیم. دو دختر کوچک مجبور به پوشیدن چادر نیستند بلکه دوست دارند دنباله رو خواهر بزرگتر و مادرشان باشند.

نگاهی به مهاجرت از دریچه ای دیگر - قسمت اول

جددا بعد از مدتی یک خط در میان نوشتن - دوباره نوشتن چقدر میتونه سخت باشه!

مدتی هست که هر چند گاهی موضوعاتی به ذهنم  میرسه ولی هنوز نمیدونم چطور میشه همه را یکمدلی جمع و جور کرد. شاید بخاطر این هست که خودم هم جوابی براش ندارم یا شاید جواب واضحی ندارم!

قرار بود این وبلاگ برای تازه مهاجرین یا کسانی که تازه میخوان به این سرزمین کوچ کنند باشه. خواستم قسمتی از تجارب کم و زیاد خودم را به نحوی با همه شریک باشم برای همین از هر چی میدونستم گفتم خیلی از شما همشهریها هم تا توانستید لطف و همیاری کردید.

گفتم... از هر دری گفتم تا  به اینجا رسیدم که هرچی فکر میکنم میبینم حرف زیادی دیگه نمونده! مگر بشینم اخبار بگم و شاید هم یکسری سئوالات که احتمالا برای هر مهاجری حداقل یکبار پیش آمده.

فکر کردم بد نیست که مسئله مهاجرت را فقط از دریچه مادیش نبینیم ! شاید هر چی تا حالا گفتیم از مادیات بوده (ماشین - خونه و تلفن و ...) ولی فکر میکنم بهتره یک مقدار هم معنویات برسیم! درس تعلیمات دینی نیست چون میدونم خیلی از شماها از من واردترین. فقط گوشه های از زندگی در دیار دیگر است با مسائل دیگر.

قصد بد نگری به اطراف را ندارم بلکه دوست دارم همه گوشه ها را دیده باشم. قدری بی پرده میخوام صحبت کنم - کسی به خودش نگیره - فقط کلی نگریست. بیایم کلاهمون را قاضی کنیم و بدون تعصب نگاه کنیم.

بطور کلی مهاجرت تنها یک جابجائی نیست – یعنی نمیشود فقط آن را در  این دید که چمدانمان را ببندیدم و دسته کلید قبلی را دور بندازیم و یک دسته کلید جدید جایگزینش کنیم! مهاجرت حرکتی است به طرز فکرها و فرهنگهای جدید. تطابق و خودسازی دوباره با دنیای جدید و از سرگیری روابط. روزها وسالیان اول مهاجرت سعی به شناخت اطراف و افراد جدید میشه – شما بیشتر سعی میکنید سر از کار این همشهریان غریبه سر در بیارید و ببنید از چی خوششون میاد – چی دوست دارند – چه چیزهائی مورد نظرشون هست و یا حتی توی خونه هاشون چی دارند و چی میخورند! و یا حتی آدمهای اینطرف دنیا چطور روی پاهایشون راه میروند! شناختی همراه با سردرگمی و شاید دست پاچگی.

تطابق در بعضی اوقات میتونه سخت و دردسردار باشه – اینکه چطور خودتان را با محیط جدید وفق بدهید برمیگرده به نحوه طرز فکر و عمق دید شما. برای خیلی ها سالیان ابتدائی خیلی عذاب آور و برای بعضی دیگر شیرین هست. بعضی ها بدش را اول میبینند بعضی ها خوبش را. خیلی چیزهائی که قبلا با شنیدنش گوشمان سرخ میشد حالا راحت خودمان هم میگوئیم و یا چیزهائی که برایمان اعتبار بود یکدفعه بی اعتبار میشوند ویا برعکس! آیا باید راحت تسلیم این فرهنگ جدید شد یا باید خودمان را در میان دیواری همیشه حفظ کنیم؟

هرچند کانادا به عنوان یک کشور مهاجر پذیر این آزادی را به همه میدهد که فرهنگ های خودمان را ادامه دهیم ولی چطور این موضوع را برای خودمان روشن کنیم؟

 آیا تطابق یعنی دست کشی کامل از فرهنگ قبلی و آموختن و تمرین فرهنگ جدید؟

برای اینکه به بحثمان یک جهت بهتر بدیم و خیلی کلی گوئیم نکنیم – دوست دارم روابط خانوادگی همسران را اول وسط بکشم و در موردشون بحث کنیم.

دیدن همسرانی که بعد از مهاجرتشان از هم جدا شدند اینجا خیلی کم نیست! راستی چی باعث میشود که تا حدود زیادی زوجهای ایرانی حتی با چند فرزند پس از مهاجرت از هم جدا میشوند؟ کسانیکه تا همین چندسال پیش زیر یک سقف زندگی میکردند!

شما نظرتان را بدهید تا در موردش بیشتر بحث کنیم. منتظر نظراتتان هستم.